۱۳۸۹/۰۸/۰۵

رُژیار هم تمام شد
.


من آدمِ تن دادن به طبیعتِ آدمهام


تو آدمِ عشق های شش ماهه ای و من امروز ناگهان فهمیدم ماههاست از تاریخ انقضای عشقمان گذشته و آن همه بدقلقی بی بهانه نبوده



تو آدم عشق های شش ماهه ای و من نه دلگیرم نه معترض، من آدم تن دادن به طبیعتِ آدمهام





به رویت نمی آورم، خوب میدانی

کشاندت به خواری؟ به رویش نیاور

خطا کرده؟ آری؟ به رویش نیاور

اگر قلب آیینه ات را شکسته
تو قدر غباری به رویش نیاور

دلِ من، اگر سنگدل بود و ساکت
تو که آبشاری!!! به رویش نیاور

اگر شادی هر شبت را گرفته
تو غم را که داری! به رویش نیاور

تو که بار آخر قسم خورده بودی
به رویش نیاری... به رویش نیاور


"حسین زحمتکش"

۱۳۸۹/۰۸/۰۳

سخت می گذرد

شاید بزرگترین دشواری، همین باشد; زندگی چنان که ما می شناختیم پایان یافته،ولی هنوز کسی نیست که بداند چه چیزی جای آن را گرفته است

پل استر

۱۳۸۹/۰۸/۰۱

به پسری که هر شب برایِ نیامدنش بهانه ای دارد

قهوه
سیگار
هالیوود
دخترکی که من هم دوستش دارم
دخترکی که من هم دوستش دارم
دخترکی که من هم دوستش دارم
دخترکی که من هم دوستش دارم
دخترکی که من هم دوستش دارم

آی! دخترکی که من هم دوستت دارم، بپرس دوستم دارد؟


بیا مرا تمام کن!

بخش های ناتمام زیادی تو این وبلاگ هست که مثل تمام زندگیم نیمه کاره ولشون کردم، امروز روزی بود که سراغ تمامِ "نیمه تمام های" زندگیم رفتم و دارم یا کلا از بین می برمشون یا واسه ادامه دادنشون برنامه ریزی می کنم. چند تا مورد خیلی اساسی هم هست که بی نهایت برام ارزشمندن، اما کاری از دستم بر نمی یاد

اما در مورد این وبلاگ

بخش "ناشر" رو کلا تعطیل می کنم چون دیگه نمی خوام خودمو پشتِ هیچی قایم کنم

اون داستان "سی سالگی" رو دارم سعی می کنم به کمک یه دوست تمومش کنم چون داستان، خیلی هم بی پیشینه نیست و هر وقت تموم شد می ذارمش تو وبلاگ


بخش "چیزهایی که هرگز به من نگفتی" رو هم تعطیل می کنم چون نمی خوام بابتِ سوء برداشت هایی که میشه ازش، به کسی توضیح بدم

خیلی سعی کردم که کلا قید "رُژیار" رو نزنم و موفق هم شدم. "رُژیار" چیزی داره که نمیذاره ازش بگذرم

در مورد آدم ها هم که کلی حرف و فحش و ارادت و عشق و نفرتِ نیمه تمام دارم باهاشون، می سپرم به خودشون، هر وقت خواستن بدونن چرا اینقدر دمِ دستشونم یا چرا مدت هاست ازم بی خبرن، حتما می یان سراغم.

 از اونایی هم که فکر میکنم با" اینقدر دمِ دست بودنم" و "حضور پُر رنگم" آزارشون  دادم به شدت عذر می خوام و رو به کمرنگی میرم
  



  

عاقبت روزی فرا خواهد رسید

   چند شب پیش یه فیلم میدیدم* که یه دختری دو دل بود که یه جایی بره یا نه، پسر بهش گفت: خب بیا شیر یا خط کنیم، دختر قبول کرد، پسر یه سکه از جیبش در آورد و مشخص کرد که در کدوم حالت دختر باید بره یا بمونه، سکه رو انداخت بالا و گرفتش، بعد به دختره گفت: حالا قبل از اینکه نتیجه رو ببینیم خودت واقعا دوست داری جواب چی باشه؟ دختر گفت: بمونم. پسر هم بدونِ اینکه سکه رو نشون بده گذاشت تو جیبش، وقتی همه اعتراض کردن گفت: جواب اصلی رو شنیدیم، اون می خواد بمونه
.

* The good guy
دیالوگ ها رو از حافظه ام قرض گرفتم

۱۳۸۹/۰۷/۳۰

ناظم حکمت

جدايي
 چون ميله اي آويزان درهوا
به سرو صورتم ميخورد
جدايي
 پلي ميان ماست
حتي اگر زانو به زانوي تو نشسته باشم!

همه چی آرومه!

خانه مان که سقف نداشت... غصه هایمان چه؟

بزرگترین شهر مذهبی

نهادهای ترساننده در قم
;-)

خلجی - بی بی سی

۱۳۸۹/۰۷/۲۸

wait

There is NEVER shortcut to happiness

-shortcut to happiness

من فلسفه ای دارم

تا نيمه چرا اي دوست

لاجرعه مرا سرکش

من فلسفه‌اي دارم

يا خالي و يا لبريز ...



دوستان تذکر دادند که شعر از آقای "محمد علی بهمنی" یه. ممنون

من و آن همه خوشبختی...

هرگز هیچ حسرتی در دنیا


این چنین یک جا جمع نمی شود،

که در این سه واژه ی کوتاه :

« او دوستم ندارد»

سروالتر اسکات


۱۳۸۹/۰۷/۲۷

دستهایم را کجا بکارم فروغ؟

این دختر- اینجا- با تو که هزار مایل فاصله داری ازش، کاری ندارد، فقط کمی دوستت دارد، همین، مثل هزار آدم دیگری که کمی دوستشان دارد. باور کن و رهایش کن. رهایش کن و نگران نباش، منتظر معجزه هم نباش کاری از دست هیچکداممان بر نمی آید، روی آن صندلی مجلل ات نشسته ای و جوانی ام را به سگ حواله میدهی که چه؟ من هم کشیده ام همه ی اینها را، آهم هم دامنگیرتر است از تو -یادت نیست وقتی پهلویم را کبود کردی، سرت به میله ها خورد و تا صبح خون آمد؟ -اما نفرین نکردم، تو هم نکن با من که جایی  برای سیلی هایت ندارم...رهایم کن -

۱۳۸۹/۰۷/۲۲

دیگر بس نیست؟

داستانِ ما حتی شبیه داستانِ آن زمینِ برهوتِ روبرویِ ایستگاهِ اتوبوس، روبرویِ کوچه ی فیضی پور هم نبود که از چند ماه پیش آجر آجر بالا رفت و به سقف رسید...این عشق حتی استعدادِ آن زمینِ برهوتِ روبرویِ ایستگاهِ اتوبوس را هم نداشت 

۱۳۸۹/۰۷/۲۰

تاریخِ تطبیقیِ لطیفه

مادری بی‌قراری می‌کند
بچه‌اش روی ِ گاز
نه
بالای ِ دار است
"علیرضا روشن"

من

دلم به اندازه ای گرفته که عاجزم از هر چیز، حتی گریستن.... حجم بی کسی هایم تا این لحظه اینقدر برایم جلوه نداشته

دلم به اندازه ی امیدی که به همه ی شما داشته ام گرفته و نمیدانید این اندازه دلتنگی چقدر بزرگ است

دلم به اندازه ی بی تفاوتی هایت گرفته و نمیدانم با این حالی که امشب دارم فردا ... 

دلم گرفته، کاش راه گریه ام مثل راه گلایه ام باز بود 

۱۳۸۹/۰۷/۱۹

چیزهایی که هرگز به من نگفتی 2

هر کاری که کرده ای فدایِ سرت




بر باد رفته ام

چه خاکی بر سرِ آن همه سودا رفت، وقتی رفتی؟

خوب شد آن روزهایِ خیلی دور از چشمانت عشق دزدیدم برای همچین روزی که دلم گرفته، که دلم عجیب هوایِ دوست داشتن را کرده

هیچ راهی به سویِ تو باز نیست و این خاصیتِ عجیبِ توست که سخت، سرسختی

مثلِ آدم برفی دارم آب می شوم و هیچکس را ندارم که به خورشید اخم کند بابتِ این همه بی رحمی... دارم آب می شوم و در این ثانیه هایِ آخر هم ندارمت حتی  

۱۳۸۹/۰۷/۱۷

پشیمانم

اصفهان که بودم بندِ گردنبندِ چوبیم که خیلی دوستش داشتم بُرید، الان که داشتم ساکامو وا می کردم چشم بهش افتاد و شروع کردم به درست کردنش، همیشه کُلیتِ گردنبند از نظرم قشنگ بود اما امشب که دونه دونه از بند ردشون می کردم فهمیدم بی نظیره، خیلی قشنگتر از اون چیزی بوده که فکر می کردم. بعضی رابطه هام اینطورین، میدونیم خوبن اما وقتی از هم می پاشن تازه می فهمی شاهکار بودن...حیف که نمی شه تیکه هایِ از هم پاشیده ی یه رابطه رو بذاری تو چمدونتو سرِ فرصت دوباره درستش کنی...حیف