۱۳۸۹/۰۷/۱۷

پشیمانم

اصفهان که بودم بندِ گردنبندِ چوبیم که خیلی دوستش داشتم بُرید، الان که داشتم ساکامو وا می کردم چشم بهش افتاد و شروع کردم به درست کردنش، همیشه کُلیتِ گردنبند از نظرم قشنگ بود اما امشب که دونه دونه از بند ردشون می کردم فهمیدم بی نظیره، خیلی قشنگتر از اون چیزی بوده که فکر می کردم. بعضی رابطه هام اینطورین، میدونیم خوبن اما وقتی از هم می پاشن تازه می فهمی شاهکار بودن...حیف که نمی شه تیکه هایِ از هم پاشیده ی یه رابطه رو بذاری تو چمدونتو سرِ فرصت دوباره درستش کنی...حیف