۱۳۸۹/۰۳/۰۹

تاب وبلاگ هاتان را هم ندارند!


دیری با من سخن به درشتی گفته اید
خود آیا تاب تان هست که پاسخی در خور بشنوید؟
رنج از پیچیدگی می برید؛
از ابهام
هر آنچه شعر را
در نظرگاه شما
به زعم شما
به معمایی مبدل می کند.
اما راستی را
ار آن پیش تر
رنج شما از ناتوانایی ی خویش است
در قلم رو "دریافتن"
که این جای اگر از "عشق" سخنی می رود
عشقی نه از آن گونه است
که تان به کار آید،
وگر فریاد و فغانی هست
همه فریاد و فغان از نیرنگ است و فاجعه.

خود آیا در پی دریافت چیستید
شما که خود
نیرنگ اید و فاجعه
و لاجرم از خود
به ستوه
نه؟

دیری با من سخن به درشتی گفته اید
خود آیا تاب تان هست
که پاسخی به درستی بشنوید
به درشتی بشنوید؟

احمد شاملو

۱۳۸۹/۰۳/۰۴

سکته

رد پای تو روی قلبم، رد پای قلبم روی دست و پام...

۱۳۸۹/۰۳/۰۳

ناشر9

نه کتابی که ببوسمت و بگذارمت سر طاقچه و دیگر سراغت نیایم،نه نمازی که آنقدر نخوانمت تا قضا شوی و از یادم بروی، نه نوری که بر پنجره ام پرده های ضخیم بکشم و راهت ندهم، نه نسیمی که روسری بر سر کنم و نگذارم بر گیسوانم گذر کنی و نه حتی...
نمی دانم چیستی که نه توان از تو گذشتن را دارم و نه تمایلی به دیدارت. تو را به خدا، تو، رهایم کن. خیال کن کتابم، نمازم، نورم، نسیمم... قیدم را بزن. آواره ام این روزها...

۱۳۸۹/۰۲/۲۹

همه جای ایران، کردستان من است!

ابلها!
مردا!
عدوی تو نیستم
انکار توام...

۱۳۸۹/۰۲/۲۷

سفر هم میروم حتی! وقیحم!!!

تمام هوش و حواس و بند بند تنم، در بند بند اوین گیر افتاده...

۱۳۸۹/۰۲/۲۲

برای عباس معروفی عزیز

ترس از
"سمفونی مردگان"
در
"سال بلوا"

سال هزار و سیصد و هشتاد و نه. اردیبهشت. مصلی تهران

۱۳۸۹/۰۲/۱۹

خوابم را نپران لطفا!!!

عشقم را پراندی، وقتی حسادتم را بیدار کردی...
پ.ن: تعداد اسمایی که داره ازشون بدم می یاد، زیاد شدن...
پ.ن: س.ف.ر

۱۳۸۹/۰۲/۱۱

سکوت می کنی مرا!

کاری که گاهی یه نگاه خواهنده با دل آدم می کنه، 50 دقیقه مکالمه تلفنی از پسش بر نمی آد.