۱۳۸۹/۰۶/۱۷

میدانم مهم نیست

بالاخره تنها شدم، خانه ای دنج در محله ای که دوستش دارم و این بار فقط منم...

خانه ای کوچک، بسیار به هم ریخته، گچ دیوارهایش در جاهای مهم و حساس ریخته، کمی از صدای ناله ی مترو دور است، نور کافی ندارد- گرچه حتی راه همان نور ناکافی را هم با پرده های ضخیم خواهم بست- (چه عایدم شد از برقِ چشمان تو؟) دکورم هم که ارثیه ای ست پر مرثیه، حالم را به هم می زند، هر کدام خاطره ای را مدام داد می زند که دوستش ندارم... باید کمی دور و برم را خلوت کنم

یک ماه با آدم هایی که بسیار سعی کردند مهربان باشند با هم به خاطرِ من و مهربان باشند با من به خاطرِ من... یک ماه...

چه خواهم کرد بعد از این؟ چه خواهم خورد بعد از این؟ شاید حتی از این وبلاگ هم باید اسباب کشی کنم...



فعلا فقط شادی یه تنهایی ست...



3 نظر::

رضا گفت...

حالا چی؟ کسی هست که بیاد و یه چراغ واست بیاره و یه دریچه؟ کسی هست؟ واسه کسی مهم هست که تنهایی؟
... واسه اونی که می خوای مهم نیست و واسه کسایی مهمه که واسه تو مهم نیستن...

رژیار گفت...

نیازی به دریچه و چراغ نیست، نیازی به حضور فیزیکیه آدما هم نیست... مهم اینه که من خوبم.

رضا گفت...

خوب نیستی دروغگو!