...
مرثیه
به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه ی دریا و علف.
به جست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته ی پنجره یی
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است-
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیات گنجی در آمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیارن را
از این سان
دل پذیر کرده است!
نامت سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد
-متبرک باد نام تو!-
و ما هم چنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...
احمد شاملو
0 نظر::
ارسال یک نظر