۱۳۸۸/۱۱/۲۸

ناشر6

آن مرد بعد از باران رفت!
.
.
.
دخترک! غصه نخور
مردِ تمام قصه ها
بعدِ بند اومدنِِ بارون و برف
کوله شو
بر میداره
گونه هاتو
می بوسه
طوری که خیال کنی
شرفش از رو لباش
سر می خوره
سمت گونه هایِِ تو

طوری که خیال کنی
یه روزی
واسه پس گرفتن همون شرف
دوباره می یاد سراغ تو
ولی آی دخترکم!
گول نخوری
مرد تمام قصه ها
بعد بند اومدن بارون و برف
کوله شو که برداره
گونه تو که ببوسه
پاشو از در که بیرون برد
میره و
راه می ره و
راه می ره و
راه می ره...
تا دوباره
وقتی بارون
به تن سرد و عبوسش بخوره
بره یه جای دیگه
آخه
مرد تمام قصه ها
وقت بارون که می شه
ترس و وحشت دلشو میلرزونه
می ترسه سرما بخوره
می ترسه سرما بخوره
می پره تو تخت گرمِ دخترک
خودشو گرم می کنه
خودشو گرم می کنه
دل اون دختره رم گرم و گرمتر می کنه

صبح که شد
بعد بند اومدن بارون و برف
کوله شو بر میداره
گونه هاشو می بوسه
پاشو بیرون که گذاشت
میره و
راه می ره و
راه می ره و
راه می ره...
دخترک غصه نخور!
.
.
.
پ.ن: فیلم The lives of others رو حتما ببینین

3 نظر::

گرگ دونده گفت...

چه غمناک !!

گرگ دونده گفت...

همچنان غمناکی ؟ شادمانی هم بنویس. هرچند اینی که غمناکه بیشتر می چسبه !!

رُژیار گفت...

راستش این روزا بی اندازه شادم، قلمم غمگینه که اونم از سالهایه دوره...