۱۳۸۸/۱۲/۰۵

مادینه!

کلی پشت تلفن گریه کرد، گفت ده روز بعد از عقد، پسره تو خیابون کتکش زده و داغونش کرده. یه هفته بعدش جلو مامان باباش زده تو گوشش، بهش اعتماد نداره، همش چکش می کنه، نمیذاره کلاس زبان آلمانیشو که این همه سال واسش زحمت کشیده تموم کنه...
خیلی واسش غصه خوردم، تمام مدت سعی می کردم خودمو کنترل کنم و حرف ناجوری به پسره نزنم...
موقع خداحافظی گفت: راستی 4 فروردین عروسیمه، حتما بیا، سنگ تموم گذاشتم، خیلی مراسم تکی می شه، 3 ماهه دارم واسش زحمت می کشم.
دلم می خواست شماره ی شوهرشو می داشتم و بهش می گفتم: مصطفی جان اگه می شه بیشتر بزنش!!

1 نظر::

hadis گفت...

‫همه ما همینیم، وابستگی رو بهمون تلقین کردن!!