۱۳۸۹/۰۳/۱۸

پرنده آزاد!!!

دلم خیلی چیزا می خواد اما برجسته ترینش یه خونه ست یه جای خیلی خیلی دور و آروم که هیچ وسیله ارتباطی ای نداشته باشه و وقتی کسی به موبایلم زنگ می زنه اینو بشنوه: در حال حاضر مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.
یه خونه که غیر از خودم و کلی کتاب و چند تا از نوشته هام که دوستشون دارم و اونقدر این ور اون ور قایمشون کردم که حتی گاهی یادم میره کجا گذاشتمشون، هیچکس و هیچ جیز نباشه.
جایی که اونقدر دوستش داشته باشم (خواستم بنویسم جایی که اونقدر دوستم داشته باشه، ترسیدم سوء برداشت بشه) که دلم برای هیچ کس تنگ نشه...
دلم یه جایی رو می خواد که هیچ وقت هیچ سوء برداشتی توش اتفاق نیفته.
دلم خودمو می خواد چون حسابی دلتنگ خود واقعیم شدم. خسته ام از این همه ملاحظه. از این همه دوست داشت های تشریفاتی. از این همه چرا، کجا، کی و مختصات هایی که باید بدم تا پیدام کنن مبادا دست از پا خطا کرده باشم...
دلم خودمو می خواد...


می دونم تکراریه، اما بازم یاد نیما افتادم:
از پس پنجاهی و اندی ز عمر
نعره برمی آیدم از هر رگی
کاش بودم باز دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی