۱۳۸۸/۱۲/۲۳

پدرم...

از پس پنجاهی و اندی ز عمر
نعره بر می آیدم از هر رگی
کاش بودم باز دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی

"نیما یوشیج"

پ.ن: اولین شاعری که پدرم منو باهاش آشنا کرد نیما بود، شبها که از کار بر می گشت ازم می خواست که کتاب نیما رو بیارم و شروع میکرد با اون صداش که خداست واسه من، شعر رو می خوند و جاهایی رو که خیلی دوست داشت کمی مکث میکرد تا ببینه عکس العمل من چیه؟ شعر مورد علاقه اش اون روزا "خانواده سرباز" بود... اون روزا تازه رفته بودم کلاس اول... اگه کیفیت زندگیم همونطوری ادامه پیدا میکرد الان معلوم نبود کجا بودم... سقوط کردم... ببخش پدر...

3 نظر::

رام اشتراك گفت...

چه خوبه پدر آدم اهل شعر و ادبيات باشه، اونم به اين خوش سليقگي
و چقد بدِ كه آدم پست ترين و دروغگوترين كسي رو كه اطرافش ميشناسه، پدرش باشه
دوميش تجربه ي منه
اگه ميتوني فونتتو عوض كن، سختِ خوندنش

گرگ دونده گفت...

رام اشتراک راست میگه. اگه می تونی فونت رو عوض کن..
ببخش پدر منو یاد آمیتا باچان تو فیلم قانون انداخت!! پدر.. منو بکش پدر !!

محض شوخی بود.
سال نو مبارک دختر کرد خوشنام>>

hadis گفت...

‫چه ‫رویایی!