۱۳۸۸/۱۰/۱۶

آشپزخانه

گاهی انگار نوشتن رو فراموش می کنم، دست ودلم به نوشتن نمیره، این روزها انگار برای نوشتن به عشق نیاز دارم. می خوام دوباره عاشقت بشم، می خوام دوباره واست نامه بنویسم، این بهترین راهه، گرچه برای عاشقی هم فرصت نداریم.
خیلی تکراری و روزمره و عادی شدم، دیگه کارهایه بچگونه و از سر شیطونی ازم سر نمی زنه، دیگه از اینکه موهامو کوتاه کنم می ترسم، از ریسک، از امتحان کارهایه عجیب می ترسم. پیر شدم انگار.
باید عوض شم تا بتونم همه چی رو به حالت قبلش برگردونم، تا بتونم دوباره تو رو همونطور عاشقانه ببینم، تا محبت کنم، تا ستم کنم، تا راستگو باشم...
دلم واسه همه چی یه گذشته تنگ شده، شدم آدم خاطره ها و گذشته ها. خیلی زود از فردا دست کشیدم. یعنی همش تقصیر خودمه؟ امیدوارم اینطور نباشه.

1 نظر::

Umma گفت...

salam.shayad to avalin kasi bashi ke adresse weblogam ro behesh midam.chon vaze webloge toham mese mane.hamsenim taghriban man faghat 10 roz bozorgtaram azet.behem sar bezan.