۱۳۸۹/۰۶/۲۳

آب زنید راه را

وسواس دارم این روزها. رو تخت دراز کشیده بودم و داشتم سقفو نگاه می کردم که چشم خورد به پرده چین دار و دیدم چین هاش مرتب نیست، خیلی وقتمو گرفت تا مرتبش کردم.
لباسایی که شسته بودم رو انداختم رو جارختی و گذاشتم وسط هال. نشستم رو مبل و از زاویه ای که میدیدمشون خیلی نا مرتب پهن شده بودن، پا شدم مرتبشون کردم، بعد برگشتم رو مبل نشستم، اما این بار یه جای دیگه ی مبل، طوری که بتونم تلویزیون رو ببینم که داشت "تو که چشمات خیلی قشنگه، رنگ چشمات خیلی عجیبه" رو پخش می کرد ببینم، آهنگ که تموم شد دوباره چشمم افتاد به لباسا و دیدم که باز نا مرتبن، این بار بسته به زاویه جدیدم مرتبشون کردم و اگه "مرمر" زنگ نزده بود احتمالا توانایی یه اینو داشتم که اونقدر لباسا رو در جابه جا کنم که خشک شن
وسواس های بهداشتیمم که بماند
اونقدر همه چی رو جابه جا می کنم و دکورو عوض می کنم و خلوت می کنم و دور می ندازم که مدت هاست وقت نکردم خونه رو جارو کنم مدت هاست


می ترسم
.

3 نظر::

تی تی گفت...

شدیدا به این درد دچاریم این روزها. هرچیزی رو هزار بار تغییر م یدم، کوجکترین لکه و نا مرتبی رو نمیتونم تحمل کنم و .........

تی تی گفت...

شدیدا به این درد دچاریم این روزها. هرچیزی رو هزار بار تغییر م یدم، کوجکترین لکه و نا مرتبی رو نمیتونم تحمل کنم و .........

تی تی گفت...

شدیدا به این درد دچاریم این روزها. هرچیزی رو هزار بار تغییر م یدم، کوجکترین لکه و نا مرتبی رو نمیتونم تحمل کنم و .........