۱۳۸۹/۰۵/۱۰

شعر تمام شده

مرسی مهدی موسوی 
  مرسی شاهین نجفی

 
...
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم


که سرنوشتِ درختانِ باغمان تبر است


به کودکانه ترین خواب هایِ تویِ تنت


به عشق بازی یه من با ادامه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حسِ جنون


به بچه ای ای که منم در میانِ جاریِ خون
...
به بوسه هایِ تو در خوابِ احتمالی یه من


به فیلم هایِ ندیده، به مبلِ خالی یه من
...

قسم به این همه که در سرم مدام شده



قسم به من، به همین شاعر، تمام شده


قسم به این شب و این شعرهایِ خط خطی ام


دوباره برمیگردم به شهرِ لعنتی ام


به بحثِ علمی یه بی مزه ام در گوشت


دوباره برمیگردم به امنِ آغوشت
...




به امنِ آغوشت
.
.
.
به امنِ آغوشت




1 نظر::

پیام گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.