۱۳۸۸/۱۱/۱۲

ناشر3

وقتی برای اولین بار خدا مرا آفرید* قلبم را در پستوی سینه ام نهان کرد. وقتی اولین شعر عاشقانه ام را مادرم دید، آنرا در پستوی خانه نهان کرد. وقتی اولین عشقم را دیدم، پدرم مرا در پستوی خانه نهان کرد. وقتی اولین عشق مردی شدم، مرد مرا در پستوی خانه ای دیگر نهان کرد.حالا خودم دوباره عاشق شده ام و آنرا مدام در تمام پستوهایی که می شناسم نهان می کنم.
آیا عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد؟


* می گویم اولین بار چون به یاد می آورم که بارها آفریده شده ام، حتی زمانی یک صندلی بودم، از همان ها که عقب و جلو می روند و تکان می خورند...




پ.ن:
امروز می خود
فردا نمی خواد
امروز می خواد
فردا نمی خواد
پس فردانمی خواد
روز بعدش هم ممکنه بخواد ممکنه نخواد
تف به بلاتکلیفی
تف به تو

2 نظر::

رضا شیبانی گفت...

سلام
ممنون از حضور و لطفتون
شعر فصل بندی شده ست و ریتم ها با تغییر فصل ها قاعدتا باید عوض بشه.اگه دقت کنید از آغاز تا پایان شعر یک پروسه طولانی زمانی هست که در چهارپاره ها به هم کات شده.نخواستم علامت فصل رو بین چهار پاره ها به کار ببرم تا نوشتار سنتی شعر که بهش معتقدم به هم نریزه.

ابوالفضل دادا گفت...

سلام دوستم

از وبلاگ پر بارتان نوشيدم

زنده باشي !